- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بُــرد در شب تا نـبیـنــد بـینــقـاب مــاه نــورانی تـر از خــود، آفـتـاب بُرد در شب پیکری هم رنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شسته دست از جان، تن جانانه شست شـمـع شـد، خاکـستـر پروانه شست روشنایش را فلک خــامــوش کرد ابــرهـا را پـنــبـههــای گــوش کرد تا نبیند چــشــم گــردون، پیکـرش نـشـنــود تا ضـجّـههـای هـمـسـرش هم مــدیـنـه سیـنهای بیغـم نداشت هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت نـیست در کـس طاقـت بـشـنـیـدنش با عـلـی یا رب چـه شد؟ با دیـدنش درد آن جــان جهـان، از تن شـنـید راز غـسـل از زیر پـیـراهن شـنـید جان هستی گـشته بود از تن جدای نیستی میخواست، هستی از خدای
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
تو شعر نــاب کتاب زمـانـه ای مــادر تو بهـترین سخن جــاودانـه ای مــادر یگـانگــی ست از خــدا و می گــویـم پس از خـدای یگــانه، یگانه ای مـادر بهاربی تو غم انگیزتر ز پـایـیز است که نخل سبز صفا را جوانه ای مادر غروب عمر تو باشد طلوع حسرت وغم که شور و شادی ما را بهانه ای مادر ز طره طره ی موی سپید تو پیداست که یـکــه تــاز دعای شبــانه ای مادر بلور اشک تو گوید که در نهایت عشق تو بحــر عـاطـفــهٔ بی کرانه ای مادر به مهرمهر تو من سجده برخدا کردم که لطف ذات خـدا را نشانه ای مـادر به دشت خاطره هایم تو باز کن آغوش که مــرغ روح مــرا آشیانه ای مـادر کسی که اُف به توگوید بسوزدش هستی کشد گر آتش قــهــرت زبانه ای مادر دریغ و درد که داغ تو نقره داغم کرد که هم چواشک زچشمم روانه ای مادر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت مادر
زيـنـبـم مـن يــادگـار فــاطـمـه هـمـچو تـو من داغـدار فـاطـمه زينـبـم من؛ يـاس نـيلـوفـر شـده هـمـچو تو از داغ او پرپـر شـده زينبـم من قـد كمان و دل غمين جان زينب، اي پـدر خانه مشين التماست مـي كنم بـيرون روي جاي آه؛ هر لحظه فريادی كشی هستي من هم چو توغارت شده مرغ جان در هجر بی طاقت شده زينبـم؛ گرچـه زغـم پـژمرده ام صبـر از صبـر و تحمل بُـرده ام مـن وصـي اوصـيـاي مــادرم وارثــی بـــر دردهــاي مـــادرم بعد ازاين كد با نـوي خانـه منم بــانـي گــرمـي كــاشـانـه مــنـم خانـه دارت می شـوم جان پـدر بعد ازاين من ميروم در پشت در بـعـد مـادر؛ من بـلا گردان تـو جـان زيـنب ای پـدر قـربـان تو بر ولايت بعد از اين من حاميم در رخ شــمـع امـامـت فـانـی ام همـچو مـادر بعد از اين اُم اَبـم اُم اَب مـی بـاشـم و هـم زيــنــبـم صـاحب آن چـادر خـاكـي منـم از جـفـای دشـمنـان شـاكی مـنـم بعد ازاين باشم براي تـو عـصا بعد مادر چون شـده قـدت دو تا اي پدر بر می كشی از چه تو آه زينـبت محـرم بـود مانـنــد چـاه زينبت كمتر ز خشت وآب نيست اين غم سنگين تازه چيست چيست؟ دردها را از چه ميگوئي به چاه حال زينب بيش ازاين محزون مخواه مـادرم گفـته كـه بـاشـم يـار تـو از برای هـر غمی غـمخوار تو گرچه باشد سيـنه ام كوچك ولی پُر بُـوَد از عـشـق مولايـم عـلی آنـقـدر بـاشد كه سوراخش كنند از لهيـب در شـرر بارش كـنـند دست من كوچكترين خانه است بهـر بـشكستـن ولی آمـاده است مـن سـلام بی جوابت را جواب هم سلامم هم جواب و دل كباب هـمچو مادر درد را پنهان مكن می كُـشيـم عـاقـبت اينسـان مـكن جان زيـنب اي پدر امشب دگر بـر مـزار مــادرم بـا خـود بـبـر خواهـم امشب عـقـده دل وا كنم رازهـای ســيـنـه را افـشـا كـنـم بغض هـا بـگـرفته راه حنـجـرم صد هزاران حرف دارم در سرم درد دلـهـا دارمـــي بــا مــادرم از زبان خود، بـرادر، خـواهـرم بغض هـا بگرفتـه راه هر نفس غصه و غم سـاخته بهـرم قـفس اي پدر غم كرده جانم را به لب بين ز هجر افتاده ام در تاب و تب بين كه ايـوب دلـم بـي تـاب شد صـبـر در وادی دل نـايــاب شد دل هواي كوی مادر كرده است تـنـگ بـاشـد اين دل افـسـرده ام خواهم امشب من پرستاری كنم حـال مـادر پـرسـم و زاري كنم پــرسـم از وضعيـت بـازوی او از نـشـان سـيـنـه و پـهـلـوی او مـادرا بر گو به من يك امـشبی از نـشـان صـورتـت بـا زيـنـبی مادرا برگو كه محسن چون بود بـین ز هجر او دل ما خون بود بعد تـو گلـهاي تـو پـژمـرده انـد از همان شب كودكانت مرده اند طا قتم رفـته زكف ای وای من بــعـد تـو تـنـهـا شـده بـابـای من اشك بـابا در غمت رنگيـن شده غصه ها در سينـه ام سنگين شده حرف طفـلان تو دائم اين سخن مـادرا بـر گـرد خانـه؛ جان من فاطمه ای شيعه را يار و شفـيع كن فدا اين «سائلت» را در بقيع
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
از كـفم هستي من رفته خدايا چـه كنم؟ بعد او غم شده يارم بـه غمـها چه كـنم؟ يك طرف ناله طفلان طرفي طعنه دون يك طرف داغ گرانبار خدايـا چه كنم؟ ترسم اين بستر وسجاده ات اي فاطمه جان بـشـود قـتـلـگـه زينب كبري چـه كـنم؟
بستـر و چـادرتو جـمـع كنـم ليـك بـگـو درو ديواركه نقش است نشانها چه كنم؟ من ازآن كوي كه ره برتو ببستند نروم ليك عدو در نظرم شود هويدا چه كنم؟ كودكانت چوعلي يكسره دلتنـگ توأنـد هـمه از داغ تو گـويند كه بـابا چه كنم؟ زينـبت جاي تو از چـشم بگـيـرد اشكم غربت او زده آتـش بـه دلـهـا چه كـنم؟ دگر از شهر مديـنـه بروم فـاطمه جان اين همه نقش غم ويك دل تنها چه كنم؟ گفت (سائل) زغم غربت حيدربه فغان سوختم زآتش دل؛ گوی تو مولا چه کنم؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای روح آفــتـاب چــرا پـا نــمی شوی بانـوی بو تـراب چــرا پـا نمی شوی پهلوی من هم از خبـر رفتنت شکست رکنم شده خـراب چرا پـا نمی شوی با قطره قطره اشک سلامت نموده ام زهـرا بــده جـواب چــرا پا نمی شوی خورشیـد لطمه دیده ی حیدر بلند شـو بر جـمع مــا بتـاب چـرا پا نمی شوی رفتی و روی صورت خود را کشیده ای ای مـادر حــجـاب چــرا پا نمی شوی بی تو تــمـام ثـانیه هــا دق نـمــوده اند رفته زمـان بر آب، چرا پا نمی شوی روی کبـود تو به نگـاهــم اشـاره کرد مُردم از این خطاب چرا پا نمی شوی می میرد از تنـفس دلـگیر کوچــه هـا این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای بــا تــمـام هـستی خـود یـاور عـلی در بیت وحی حامی و هـمسـنگـر علی چون شد که در بهار جوانی خزان شدی ای یـاس مصــطـفـی گـل نیـلوفـر علی با دفـن مخـفـیــانه ی تـو، در دل زمین هفت آسمان خـراب شــده بر ســر علی وقتی نفـس به قلب تو پیــــچید پشت در می خواست روح ،پر زند از پیکرعلی با تـازیانــه اجـر رســالت بــه دست تـو تقـــــدیـم شد به پیش دو چشم تـر عـلی درلحظۀ غـــروب غـم انگیــز کـوچ تو گـوئی رسیـده بــود شـب آخـر عـــلــی دست خـدائی تو، چــو از کـار اوفـتــاد نیـرو گرفت خـصم ستم گــســتـــر علی یارب چه میشود که گذارم به باغ وحی صـورت به قــتـــلگاه گـل پــرپـر عـلی وقتی که گـــوشواره زگوش تو شد جدا افـتـاده لـرزه بر بــدنِ، دخــتــــر عـلی ای اولیـــــــن شهیده ی راه علی بمـان آخر به خـاطر ه دل غـــــــم پرور علی ای طایـر شکسته پـرِ بوستــــان وحی اینــــــسان غـریبانه مـرو از بـر عـلـی «میثم» بر آستـــــان ولایت نظاره کن بی فـــاطمه شـکـسـته شده محور عــلی
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
نــیـمــه شب تـابـوت را برداشـتـند بـــار غـــم بر شـانـههــا بگـذاشتند هـفـت تن، دنبـال یک پیکر، روان وز پـی آن هفت تن، هــفت آسمان این طــرف، خیـل رُسُـل دنـبـال او آن طــرف احـمد به اسـتـقـبـال او
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
گذشـته نیـمـه اى از شب، دریـغــا رسـیده جـانِ شب بـر لب، دریـغا چـراغ خـانه مولاست، خـامــوش که شـمع انـجمن آراست خامـوش فـغـان تا عـالـم لاهـوت مى رفـت به روى شانه ها، تابـوت می رفت على زین غم چنان مات ست ومبهوت که دستـش را گرفته دست تابـوت شگفـتا! از عـلى، بــا آن دلــیـرى کـنـد تـابـوت زهـرا، دستـگـیـرى به مژگان تـرش یاقـوت مى سُفـت سرشک از دیده مى بارید ومی گفت که اى گل نیستى تا بـوت بــویـم مـگـر بـوى تـو از تـابــوت بـویـم جـدا از تـو دل، آرامـــى نــــدارد عـــلـى بـــى تـو دلارامـى نــدارد چنان درماتمش از خویش میرفت که خون ازچشم غیر و خویش میرفت کــه دیـده در دل شب، بلـبــلى را که زیـرِ گـل نهـان سـازد گـلى را ز بیتابى، گریبان چـاک مى کــرد جهـانى را به زیـر خـاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بـسـاط مـــاتـم خود تــا ابــد چـیـد دل خود را به غم دمساز مى کرد کفـن از روى زهـرا بـاز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیـده نـیـلى به رخـسار على مى خورد سیـلى! على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِـل نهان دیـد بــهـار زنــدگـانى را، خـزان دیـد شد از سوز درون، شمع مزارش علـى بــا آب و آتــش بـود کـارش چنان ازسوز دل، بی تاب مى شد که شــمع هـسـتـىِ او، آب مى شـد غـم پـروانـه اش، بی تـاب مى کـرد على را قطره قـطره آب مى کـرد چو بر خاک مزارش دیده میدوخت سراپا در میان شعـله مى سـوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست
: امتیاز
|